موافقان و مخالفان درمان های معنوی
یکی از روش های درمان روانی، بهره گیری از معنویت های درونی انسان است. این روش که امروزه جای خود را در روانشناسی باز کرده است دارای موافقان و مخالفانی است که در این نوشتار به بیان دلایل هر کدام خواهیم پرداخت. با ما همراه باشید.
معنویت بعد فراموش شده انسان است که می تواند در درمان های جسمی و روانی مورد بهره گیری قرار گیرد.
معنویت درمانی
معنویت بخش مهمی از زندگی افراد را تشکیل می دهد و تاثیر به سزایی بر سلامت و بهزیستی آنها دارد. در نتیجه باید انتظار داشت که معنویت بخش مهمی از مشاوره و روان درمانی نیز به شمار آید. با وجود اینکه پایه های روانشناسی از ابعاد معنوی در حیطه فلسفه آغاز شد اما با گذر زمان این علم به سوی عینی شدن و مخالفت با دین سوق یافته است.
متخصصان روان درمانی و روانشناسی سالیان متمادی در مقابل مسایل انتزاعی و غیر قابل سنجش من جمله مذهب مقاومت کردند تا روانشناسی تبدیل به یک علم عینی و قابل سنجش گردد. اما مسیر علم روانشناسی آنچنان که آنها تصور می کردند پیش نرفت و روانشناسی باز هم مسیر اولیه خود رجعت کرد. چرا که روانشناسی برای ارتقا کارکرد خود ناگزیر از رجعت دوباره به سر منشا معنوی خود می باشد (چراغی، ۱۳۸۴).
متخصصان روان درمانی و روانشناسی سالیان متمادی در مقابل مسایل انتزاعی و غیر قابل سنجش من جمله مذهب مقاومت کردند تا روانشناسی تبدیل به یک علم عینی و قابل سنجش گردد. اما مسیر علم روانشناسی آنچنان که آنها تصور می کردند پیش نرفت و روانشناسی باز هم مسیر اولیه خود رجعت کرد. چرا که روانشناسی برای ارتقا کارکرد خود ناگزیر از رجعت دوباره به سر منشا معنوی خود می باشد (چراغی، ۱۳۸۴).
موافقان و مخالفان درمان های معنوی
ولف (به نقل از میلر، ۲۰۰۳) معتقد است حتی زمانی که دانشمندان روانشناسی بر علمی بودن معنویت درمانی اصرار می ورزیدند چند جنبش در برابر این مسئله قد علم کردند. این جنبش ها عبارت بودند از جنبش روانشناسانی که در مورد مذهب تحقیق می کردند (مانند ویلیام جیمز و یونگ)، جنبش روانشناسی وجودی - انسانگرایی (آلپورت، دوم) و روانشناسی شناختی. جیمز ادعا می کرد مذهب لازمه زندگی است. ترکیبی از عقل و الهام (وحی) می تواند فرد را در رسیدن به سطح بالاتر وجودی یاری کند. و به این ترتیب جهان در جریان مثبت حرکت خواهد کرد. یونگ نیز که تا حدی از جیمز تأثیر پذیرفته بود روانشناسان را تشویق می کرد تا به جنبه های مذهبی مراجعان خود توجه کنند.
یونگ مذهب را عامل تسهیل کننده رشد "خود" می دانست. از نظر او خود تکیه گاه و نقطه تعادل شخصیت است. یعنی جایی که عناصر هشیاری و ناهشیاری به تعادل می رسند (میلر، 2003).
یونگ (۱۹۵۸ به نقل از رست، ۱۳۸۳) باور داشت که در پس پرده هر فرد روان رنجور یک روح نهفته است که هنوز معنای خود را نیافته است. بر خلاف فروید او معتقد بود تجارب معنوی و روحی جنبه های بالقوه سالم هستی انسان را تشکیل می دهند. این جمله او معروف است که می گفت "در بین بیمارانی که در نیمه دوم زندگی یا حدود ۳۵ سالگی هستند حتی یک مورد را مشاهده نکرده ام که مشکل جستجوی دیدگاه مذهبی را عنوان نکرده باشد."
جنبش وجودی - انسانگرایی از اوایل قرن بیستم شکل گرفت و به نیروی سوم معروف شد. تفکر هستی گرایی - انسانگرایی مدیون موضوعاتی است که اساس مذهبی داشته اند. این رویکرد جنبه های نظری با سابقه ای دارد اما از نظر شواهد و مدارک چندان غنی نیست. در رویکرد انسانگرایی فرد دارای ابعاد فیزیکی، هیجانی، عاطفی و معنوی فرض می شود. برخی محققان روش درمان انسانگرایی را شبیه به روش توجه و آگاهی مذهب بودایی دانسته اند (وست، ۱۳۸۳). در این رویکرد فرض بر این بود که موجود انسانی دارای پتانسیل های مثبت، نیازها و ارزش های معنوی می باشد که الزاما از طریق مذهبه ای مرسوم ارضا نمی شوند. چنین روانشناسی وجودی - انسانگرایی رفتار انسان را بسیار پیچیده تر از رویکرد روان تحلیلگری و یا رفتاری می دانست.
آلپورت در ۱۹۵۰ یکی از بزرگترین کسانی بود که بر این موج ایجاد شده سوار شد و مطالعات خود را بر روی مذهب آغاز کرد. او مقیاس هایی برای سنجش جهت گیری مذهبی درونی و برونی ساخت و سعی داشت ویژگی های یک فرد مذهبی رشد یافته را مشخص کند (میلر، ۲۰۰۳).
اریک فروم روانشناس انسانگرای دیگری بود که اعتقاد به مفید بودن مذهب برای مراجعه داشت. به نظر او انسان نیازمند یک چهارچوب راهنما و پرستش و وابستگی به نیرویی قوی است تا بتواند با واقعیت هایی چون تنهایی و مرگ کنار بیاید. به نظر او دو نوع مذهب وجود دارد. مذهب مستبدانه که مانع رشد استعدادهای انسانی می شود و مذهب انسانگرا که به شکوفایی انسان کمک می کند (بهرامی، ۱۳۸۵).
روانشناسی شناختی نیز که در حدود ۱۹۶۰ شکل گرفت موضوع کنترل خود را مطرح ساخت و بار دیگر روانشناسی را با تمام قدرت به دنیای درونی فرد راهنمایی کرد. دنیای درونی که می توانست شامل ابعاد معنوی نیز باشد.
یونگ مذهب را عامل تسهیل کننده رشد "خود" می دانست. از نظر او خود تکیه گاه و نقطه تعادل شخصیت است. یعنی جایی که عناصر هشیاری و ناهشیاری به تعادل می رسند (میلر، 2003).
یونگ (۱۹۵۸ به نقل از رست، ۱۳۸۳) باور داشت که در پس پرده هر فرد روان رنجور یک روح نهفته است که هنوز معنای خود را نیافته است. بر خلاف فروید او معتقد بود تجارب معنوی و روحی جنبه های بالقوه سالم هستی انسان را تشکیل می دهند. این جمله او معروف است که می گفت "در بین بیمارانی که در نیمه دوم زندگی یا حدود ۳۵ سالگی هستند حتی یک مورد را مشاهده نکرده ام که مشکل جستجوی دیدگاه مذهبی را عنوان نکرده باشد."
جنبش وجودی - انسانگرایی از اوایل قرن بیستم شکل گرفت و به نیروی سوم معروف شد. تفکر هستی گرایی - انسانگرایی مدیون موضوعاتی است که اساس مذهبی داشته اند. این رویکرد جنبه های نظری با سابقه ای دارد اما از نظر شواهد و مدارک چندان غنی نیست. در رویکرد انسانگرایی فرد دارای ابعاد فیزیکی، هیجانی، عاطفی و معنوی فرض می شود. برخی محققان روش درمان انسانگرایی را شبیه به روش توجه و آگاهی مذهب بودایی دانسته اند (وست، ۱۳۸۳). در این رویکرد فرض بر این بود که موجود انسانی دارای پتانسیل های مثبت، نیازها و ارزش های معنوی می باشد که الزاما از طریق مذهبه ای مرسوم ارضا نمی شوند. چنین روانشناسی وجودی - انسانگرایی رفتار انسان را بسیار پیچیده تر از رویکرد روان تحلیلگری و یا رفتاری می دانست.
آلپورت در ۱۹۵۰ یکی از بزرگترین کسانی بود که بر این موج ایجاد شده سوار شد و مطالعات خود را بر روی مذهب آغاز کرد. او مقیاس هایی برای سنجش جهت گیری مذهبی درونی و برونی ساخت و سعی داشت ویژگی های یک فرد مذهبی رشد یافته را مشخص کند (میلر، ۲۰۰۳).
اریک فروم روانشناس انسانگرای دیگری بود که اعتقاد به مفید بودن مذهب برای مراجعه داشت. به نظر او انسان نیازمند یک چهارچوب راهنما و پرستش و وابستگی به نیرویی قوی است تا بتواند با واقعیت هایی چون تنهایی و مرگ کنار بیاید. به نظر او دو نوع مذهب وجود دارد. مذهب مستبدانه که مانع رشد استعدادهای انسانی می شود و مذهب انسانگرا که به شکوفایی انسان کمک می کند (بهرامی، ۱۳۸۵).
روانشناسی شناختی نیز که در حدود ۱۹۶۰ شکل گرفت موضوع کنترل خود را مطرح ساخت و بار دیگر روانشناسی را با تمام قدرت به دنیای درونی فرد راهنمایی کرد. دنیای درونی که می توانست شامل ابعاد معنوی نیز باشد.
دلایل التزام به درمان های معنوی
پراپست (۱۹۸۰ به نقل از میلر، ۲۰۰۳) اظهار داشت نادیده گرفتن باورهای مذهبی مراجع باعث کاهش تأثیر روان درمانی و پایان یافتن نابهنگام درمان می شود. میلر و تورسن (۱۹۹۹ به نقل از میلر، ۲۰۰۳) نیز بر این عقیده پافشاری می کردند که اطلاع درمانگر از نگرش های مذهبی و معنوی مراجع او را در فهم بهتر مسایل وی یاری می کند. همچنین باید خاطر نشان ساخت که معنویت و مذهب از جانب نهادهای رسمی روانشناسی و مشاوره نیز مورد توجه واقع شده اند. در اصول اخلاقی روانشناسان، روان پزشکان و مشاوران بیان شده است که دین از مواردی است که متخصصان بهداشت روان ملزم به احترام به آن هستند (ریچاردز و برگین، ۲۰۰۴ به نقل از کامر، ۲۰۰۵).
انجمن روانشناسی آمریکا (APA) و انجمن مشاوره امریکا (ACA) نیز بر اهمیت ابعاد معنوی در روان درمانی و مشاوره تاکید زیادی دارند. در هر دو سازمان مذکور تقسیم بندی حرفه ای مربوط به معنویت و مذهب انجام شده است. طبق گزارش سازمان های فوق در سال ۲۰۰۰ بخش سی و ششم APA به روانشناسی مذهب اختصاص یافته است که دارای حدود ۱۱۹۷ عضو بوده است. در دسامبر ۲۰۰۰ نیز در ACA بخش انجمن ارزش های معنوی، اخلاقی و مذهبی در مشاوره حدود ۲۷۰۵ عضو دارا بوده است. علاوه بر این گروه های تخصصی فراوانی در امریکا و اروپا فعالیت می کنند که در صدد پیوند بین آموزه های مذهبی و معنوی با اصول روان درمانی و مشاوره هستند (میلر، ۲۰۰۳).
بر اساس شواهد فوق به نظر می رسد دیگر فاصله بین علم و دین یا به عبارت بهتر روان درمانی و مذهب به پایان رسیده است و بیعت مجددی بین آنها در حال تکوین است (کامر، ۲۰۰۵؛ وست، ۱۳۸۳).
منبع: کتاب معنویت درمانی. سیدرضا میرمهدی، مجید صفاری نیا و احسان شریفی. صص 163-166، انتشارات آوای نور، سوم. 1396.
انجمن روانشناسی آمریکا (APA) و انجمن مشاوره امریکا (ACA) نیز بر اهمیت ابعاد معنوی در روان درمانی و مشاوره تاکید زیادی دارند. در هر دو سازمان مذکور تقسیم بندی حرفه ای مربوط به معنویت و مذهب انجام شده است. طبق گزارش سازمان های فوق در سال ۲۰۰۰ بخش سی و ششم APA به روانشناسی مذهب اختصاص یافته است که دارای حدود ۱۱۹۷ عضو بوده است. در دسامبر ۲۰۰۰ نیز در ACA بخش انجمن ارزش های معنوی، اخلاقی و مذهبی در مشاوره حدود ۲۷۰۵ عضو دارا بوده است. علاوه بر این گروه های تخصصی فراوانی در امریکا و اروپا فعالیت می کنند که در صدد پیوند بین آموزه های مذهبی و معنوی با اصول روان درمانی و مشاوره هستند (میلر، ۲۰۰۳).
بر اساس شواهد فوق به نظر می رسد دیگر فاصله بین علم و دین یا به عبارت بهتر روان درمانی و مذهب به پایان رسیده است و بیعت مجددی بین آنها در حال تکوین است (کامر، ۲۰۰۵؛ وست، ۱۳۸۳).
منبع: کتاب معنویت درمانی. سیدرضا میرمهدی، مجید صفاری نیا و احسان شریفی. صص 163-166، انتشارات آوای نور، سوم. 1396.
سبک زندگی مرتبط
تازه های سبک زندگی
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}